8

قبل از حوزه، هر وقت کسی میگفت زود بخوابید تا برای نماز صبح بیدار شوید، میگفتم برو بابا! انسان اگر بخواهد بیدار شود، مثل شهید فلانی و آقای فلانی، خسته هم باشد و دیر هم بخوابد، باز بیدار میشود. اما حقیقتش این است که باید زود خوابید و با این حرفها، نماز صبحی برای ما گرم نمیشود!
حالا چطور میشود زود خوابید؟! هیچ وقت نباید قسمتی از زندگی را منقطع از سایر قسمت ها دید. مثلا نمیشود فِرت شب ساعت 10 خوابید! چون تمام زندگی انسان مختل میشود. چون فیلم دارد. چون درس نخوانده ام. چون خوابم نمیبرد. چون اصلا 4 صبح بلند شوم چه غلطی بکنم؟! واگر ده شب بخوابم فقط ساعات خوابم را افزایش میدهم و زودتر که بیدار نمیشوم هیچ، تا 8 صبح میخوابم.
ممکن است فکر کنید که این نکته ی ساده ای ست و نیاز به گفتن ندارد. چرا! دارد. زندگی ما شبکه ای از کارهای بهم پیوسته است، که برای تصحیح یک کار نیازمند یک تغییر کلی هستیم. برای جا باز کردن برای ورزش، خیلی چیزها باید تغییر کند. سختش میکنم؟! نه. سخت هست. چون بار ها و بارها تجربه ی نصفه و نیمه رها کردن کارها را به هر دلیلی داشته ام. چون به برنامه ام نمیخورده است و از سر جوگیری بوده است و . . پس یک تغییر کلی میخواهد که قسمتی خالی شود و همه ی وجود انسان حس کند که آن قسمت خالی است و باید با فلان برنامه پر شود. آن وقت زود خوابیدن میشود برنامه ی اصلی و برای صبح زود هم برنامه پیدا میشود و دیر خوابیدن انسان را اذیت میکند و انسان متعجب میشود که چرا ما بقی دیر میخوابند.

واقعا وقتی برای انسان مهم نیست که زود بیدار شود، چرا باید بیدار شود؟! حق دارند دانشجویان این همه گله میکنند از شروع کلاس در هشت صبح! نیازی به بیدار شدن حس نمیکنند. سوال این نیست که چرا بیدار نمیشویم، سوال این است که چرا نیازی برای بیدار شدن حس نمیکنیم؟! این درد است، نه تنظیم الکی خواب و . .


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها