5

برای امثالِ مَنی که عادت کرده ایم، ضرورت های مان هدیه هایمان باشد، پدیده ی روز زن و خرید کادوهای بدرد نخور و روی اعصاب، حال به هم زن است. من با اصل هدیه دادن مشکل ندارم. با اینکه خانواده ی عده ای مثل مردم عادی زندگی بکنند و عاشقانه طلا را مظهر تام و تمامِ محبت بدانند و همان عده مجبوراً برای حفظ محبت و مودت برای خانواده هایشان طلا بخرند هم مشکلی ندارم. واقعا مشکلی ندارم. مشکل این جاست که این عرف بشود. این فرهنگ بشود. این مسئله ای بشود که تخطی از آن قصه ی غصه ها بشود. من دو تا النگو بیشتر نخریدم» مصیبتِ مرد خانواده بشود. بیشتر پول خرج کردن ملاک محبت بشود. این درد است. این که عرف این را بپسندد درد است. اما درد تر از آن، برای منی که خودخواهم، این است که خودم این کار ها را انجام بدهم. حالم بد میشود. بگویم فکرش باعث میشود جسماً بالا بیاورم کسی باور میکند؟!

خریدن یا نخریدنِ طلا اصلا موضوعیت ندارد. عادتِ به پولِ زیاد خرج کردن و دیدنِ محبت در خرجِ زیادِ پول درد دارد. یادش بخیر! شهید چمران. میگویند به خانمش شمع هدیه داد! شمع!!! خب من و شما علی القاعده درکی از این پدیده نخواهیم داشت تا وقتی که چشممان به طلا ست، فقط! با قیدِ فقط.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها