15

علاوه بر ایرادات تئوریکی که به مسئله ی روانشناسیِ موجود، خصوصا پدیده ی اسلامی اش دارم و با تمامِ اعتقادی که نسبت به کار تخصصی در مباحث روانشناسی اسلامی دارم و با اینکه از بعضی روانشناس ها کمک میگیرم و باید هم بگیرم، اما حالت تهوع میگیرم وقتی این اسم را میشنوم. وبلاگهایی که به شرح ماوقعِ مراجعین خود میپردازند، چنان حالی از من میگیرد که حد ندارد. چون برای یک روانشناس معمولا مسائلِ غیر عادی بزرگ میشود. دیگر وسواس چیز عجیب و غریبی نیست. دیگر فلان داستان مسئله ی عجیب و غریبی نیست. چیزهایی را تعریف میکند که برایش غیر طبیعی و جالب و غیر عادی اند. خب! همین جاست که من میتوانم از کفِ پایم مواد معدنی جمع کنم و به صورت این بزرگواران بالا بیاورم! آنچنان داستان های آشغالی را این وسط میگویند که حد ندارد. خدا سر هیچ بنی جِنّی نیاورد چه رسد به بنی آدم!

خواهر بزرگوار! برادر گرانقدر! میدانم وظیفه ی خطیر خود میدانید که مادران را از خطر های نوجوانی آگاه کنید و میدانم که داستان برای ایجاد فضای انگیزشی خیلی مناسب است، اما باور کنید من هر دفعه مجبور شدم پای بحث شماها بنشینم و یا بخوانم، فیزیکی، جسمی، بدنی، واقعنِ واقعنِ واقعنِ تا یک ساعت بعد از جلسه حالت تهوع داشتم. باور بفرمایید. از شدت انزجاری که نسبت به شما پیدا میکنم خبر ندارید. از شدت انزجاری که نسبت به ازدواج پیدا میکنم خبر ندارید! از شدت انزجاری که از همه چیز پیدا میکنم خبر ندارید. مثل بچه ای که تازه وارد دنیای بزرگسالان شده، از همه کس و هم چیز متنفر میشوم. باور کنید من روحیه ی شنیدن حرفهای شما را ندارم. میگویید این ها واقعیت است، قبول! اما ادرار و مدفوع آدمیزاد هم واقعیت است! قرار نیست که کفِ دستت بگیری و راه بروی و به همه نشان بدهی! اگر مدفوعت را دستت میگیری و به همه نشان میدهی چون واقعیت است، این کار را هم بکن. من روحیه اش را ندارم! من حالت تهوع میگیرم. جدی میگویم! جدیِ جدی ام!

اینکه فلان دختر فلان بلا را بر سر فلان پسر موقع ازدواج آورده و من باید محتاط باشم خوب است ها! اما توان شنیدن ندارم. اینکه مثل گوسفند به طرفِ مقابلم باید نگاه بکنم، طاقت ندارم. اینکه سعی دارید فنون پیچاندن خانواده را یاد بدهید و اسمش را اصلاح ذات البین میگذارید، دوست ندارم! نمیتوانم. نمیتوانم. نمیتوانم. 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها