14

از قدیم الایام روزانه نویسی ها را دوست داشتم. البته روزانه نویسی، نه چرت و پرت نویسی! روزانه نویسی برای من حکم رمان خوانی را داشت. با رمان چه کار میکنند؟! به صحنه های مختلف سفر میکنند و در قالب آدمهای مختلف قرار میگیرند و هم ردیفِ آنها فکر میکنند و دنیا را از عینک آنها میبینند و تجربه کسب میکنند. همین فواید بر روزانه نویسی خوانی من هم مترتب میشد. جای یک مرد 28 ساله قرار میگرفتم و شب از دست خانومم ناراحت میشدم. یا جای یک دختر 15 ساله قرار میگرفتم و از بدعنقی معلمم گله میکردم. 

طبیعی است که به اقتضای شرایط، وبلاگهای طلبه و همسران طلبه را دنبال کنم و بخوانم. فهمیده ام که اصطکاک در تمام زندگی ها هست تقریبا. آنی موفق است که مدیریت صحیح تری بلد باشد. همین الان در روابط روزانه هم همینطور است و زندگی پر است از اصطکاک. من جلوی دیگری را میگیرم و دیگری جلوی من را. مدیریت است که داستان را به پیش میبرد. و انسان در این درگیری ها ست که پخته میشود.

اما روزانه نویسی از زندگی شویی. از درگیری ها. از محبت ها. از تجارب. از . . راستش حس میکنم برایم مفید است وقتی میخوانم. برخی هایشان را! نه همه شان! عاشقانه نویسی نه، روزانه نویسی. همین که میبینم با همسرش دعوا کرده و همین که میبینم بعد از مدتی قهر هنوز دنبالِ جلب نظر همسرش است و همین که میبینم با چه چیزهایی عصبانی میشود و با چه چیزهایی خوشحال، خودش کلی تجربه است! خودش به قاعده ی سه سال زندگی انسان را می اندازد جلو! مثلا فهمیده ام که بدقولی همه جا بد است، از جمله در خانواده! وقتی به کسی قولی داده ای باید سر قولت بایستی. نه که بی تعهد باشی، نه! اما چون خانواده را جزوی از خود میدانی، حق و حقوقشان را هم تسامح وار پرداخت میکنی و همین میشود که بدقولی میکنی و عین خیالت هم نمی آید. 

تا اینجا از سه تا دعوای خانوادگی جلوگیری کردم! تا ببینم چند تا دیگر از این خاطرات بیان میکنید که جلو بیفتم!


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها