5

با چشمان خودم میدیدم که کارهایی که مادر برای فرزندش میکند را او به عنوان فرزند برای مادرش انجام میداد. طهارت میگرفت برایش، منت نق نق هایش را میکشید، قربان صدقه ی فحش هایش میرفت، دنیا را میدادند بهش وقتی مادرش میخندید. با همه ی سختی هایی که برای مادرش کشید، خیلی دعا میکرد که کار و احتیاج مادر به کسی نیفتد!


میدانید؟! یک زمانی انسان دوست دارد خودش را. میگوید خدایا من بتوانم به مادرم خدمت کنم. اگر مریض شد پرستارش باشم مثلا. اما یک زمانی مادرش را دوست دارد. میگوید خدایا مادرم اذیت نشود. دو نگاه ست. نگاه اول که بتوانم به مادر خدمت کنم اگر مریض شد، نگاهِ خودخواهانه ای است، هر چند که از هیچی بهتر است، اما نگاه دوم نگاه دگرخواهانه ایست. نگاهِ دوم نگاهِ مادرخواهانه ایست! نگاهیست که از خواهش های نفس عبور کرده است. نگاهی است که دیگر من» مهم نیست و مادر» مهم است.


رابطه ی ما و خدا هم همین است. خدایا توفیق بده، جهنم نروم و دو سه رکعت نماز بخوانم و فلان و بهمان. یا توفیق شد دیشب جلسه ی روضه ای گرفتیم. اما نگاهِ دومِ ماجرا، نگاه به این ست که خدا جونم، چی دوست داری همون رو انجام بدم برات؟! چی میپسندی؟! چی عشقت کشیده؟! بمیرم خوبه؟! تیکه تیکه بشم چی؟! ساکت بمونم چطوره؟! روضه بگیرم شما خوشِت میاد؟! گفتی بسوز در غمِ من، اِی به روی چَشم».


خب، صادقانه نگاه کنیم، با کلی ارفاق نگاه اول رو داشته باشیم هنر کرده ایم. اما آخدا! اعماق دلم را که بالا و پایین میکنم میبینم نگاه دوم را هم دوست دارم. هر چند که حد و اندازه اش نیستم، اما دوست دارم که اینگونه باشم. دوست دارم.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها